فرهنگ امروز/ فرهنگ رجایی:
***
درد اصلی نگارنده در این اثر بار دیگر حدیث مهم، باارزش و قابل تکرار بازیگری ایرانیان و قواعد بازی آن است. پرسش عاجل این است که چرا ایرانیان پس از عصر تمدنساز صفوی (۸۸۰ -۱۱۰۱ خ/ ۱۵۰۱-۱۷۲۲ م) دیگر نتوانستند بازیگری و نقشآفرینی کنند و به جای آن با هوراکشی، نظارهگری، مصرفکنندگی و برهمزنندگی در حاشیۀ تاریخ ماندند و به زبان داریوش شایگان، فیلسوف معاصر، همچنان در «تعطیلی تاریخی» به سر میبرند؟ در اینجا یادآور میشوم که شخص یا گروه در هر موقعیت زمانی و مکانی توانش این را دارند که یکی از چندین نقش زیر را ایفا کنند:
۱) بازیگر و نقشآفرین؛ ۲) هوراکش برای دیگری یا حتی در دفاع از یک سنت، فکر یا ایدئولوژی؛ ۳) نظارهگر که بهصورت انفعالی فقط به تماشا مینشیند؛ ۴) مصرفکننده که مجدداً منفعلانه از ثمرۀ عمل و نقشآفرینی دیگری استفاده میکند بدون آنکه چیزی بر آن بیفزاید؛ ۵) برهمزننده و مخرب که در پایینترین درجه انرژی منفی پخش میکند و در وضعیت کلان نظم موجود برهمزده میشود.
جالب است که در این آخری دستکم درجهای از حرکت و نقشآفرینی حضور دارد، اما متأسفانه در جهت تخریب و نابودی. مفروض اصلی برای فهم و احتمالاً درمان این درد ایرانیان آگاه شدن، تصاحب و تبویب حد و حدود هویت فردی و ملی است، زیرا این اقدام مهمترین عامل در نقشآفرینی و بازیگری است. پس بار دیگر چیستی هویت مورد نظر است؛ اما آیا رهیافت و زاویۀ دید این اثر با دیگر کارهای نگارنده متفاوت است؟ به چه چیز توجه شده است و چه مقولات و پدیدههایی از هویت بر میز تشریح گذاشته شدهاند؟
در کتاب دیگرم، مشکلۀ هویت ایرانیان که خوشامدگویی شما خوانندگان محترم آن را به چاپ هفتم رسانده است، برای پاسخ به پرسش چیستی هویت از استعارۀ «رودخانه» استفاده کردهام. در آنجا بحث شد که رودخانۀ هویت ایرانی از بستری میگذرد که چهار عامل ایرانیت، سنت، دین و تجدد بهشدت و ضعف بر مسیر تحول آن اثر میگذارند. به گمان من، شناسایی و تحلیل آن چهار عامل از نظر تاریخی و فرهنگی درست و آموزنده و کماکان از اعتبار علمی برخوردار است. در نتیجهگیری آن کتاب ادعا کردم که ایرانیان بازیگر و نقشآفرین در تاریخ کسانی بودهاند که نه تنها از این چهار عامل غفلت نکرده و از آنها برای خود یک نظام فکری اندامواره و روزآمد ساختهوپرداختهاند، بلکه گاه بهواسطۀ آنها تمدنهایی بهیادماندنی از خود به جا گذاردهاند. نمونۀ آخر این بازیگری و نقشآفرینی عصر صفوی است که سرنمونهای آن کماکان الگو و گرتهای برای معماری، هنر، ادبیات، قالیبافی و حتی تغذیه و آشپزی ایرانیان به شمار میآید. اگر ایرانیان امروز قصد بازیگری و نقشآفرینی دارند چهبسا صلاح باشد همان راه آشنا و موفق را دنبال کنند، همچون صفویان، آنها نیز باید متناسب با زمان و جهان پیرامون خود تعریفی از خویش ارائه دهند. خوانندگان بابصیرت و عیبپوش کتاب مشکله در نظرهایی که در مورد کتاب بیان کردند از من خواستند که راهکار چنان اقدامی را شناسایی و تبیین کنم.
پرسشی بسیار مهم و بجا بود؛ بهراستی کدامین و چه نوع فکر و اندیشهای توانسته بود از چهار عامل ایرانیت، دین، سنت و تجدد موسیقیای هماهنگ بسازد که پژواک آن همۀ ایرانیان را در دورههای تمدنساز ایرانی، مثلاً هخامنشیان در قبل از اسلام و صفویان در بعد از اسلام، به تکان و وجد وادارد چنانکه بتوانند نقشآفرینی و بازیگریای کلان و جهانی از خود به جا بگذارند؟ اینکه در آن کتاب این پرسش طرح نشده بود تا حدی تعمدی بود، نمیخواستم انگیزۀ ابتکار و اجتهاد را از نسل معاصر و نسلهای آینده بگیرم. اما پرسشهای شما خوانندگان به این نتیجه انجامید که شاید بتوان سرنمونی از فکر و اندیشۀ نقشآفرینی ارائه داد و چهبسا آن سرنمون سرنخهای مفهومی جالبی به دست دهد...
در مروری بر تاریخ غنی و گرانسنگ فکر و ادب و فرهنگ ایرانیان هرگز متفکر دیگری را ندیدهام که بهاندازۀ حافظ: ۱) نمایانندۀ فکر و هویت فرهنگی باشد که ایرانی بودن از آن مراد میشود؛ ۲) با بلاغت، ظرافت و درعینحال عجین با ضربآهنگ موسیقی ایرانی آن را به نمایش گذاشته یا بیان کرده باشد؛ ۳) به اندازه و باکیفیت آن را به پیچیدگی و شکنندگی کلان انسانی ربط داده باشد. در خصوص ویژگی اول به یاد نمیآورم از چه کسی و در کجا شنیدهام و هنوز نتوانستهام آن را مستند کنم، اما ظریفبینی گفته است: «ایرانیان در دل زردشتی، در ذهن مسلمان و در رفتار بیدین هستند.» به گمان من با کمی تسامح باید گفت که این نگرش بسیار دقیق و درست است، اما چهبسا با قدری ویراستاری دقیقتر شود: ایرانیان آگاهی که در تعطیلی تاریخی به سر نمیبرند، به گذشتۀ دور و قبل از اسلام خود اهمیت میدهند؛ دورۀ تاریخی ایران شکلگرفته بر اساس ارزشهای اسلام را ارج مینهند و از زندگی فعال در زمان حال که اندیشۀ انسانحضوری (سکولار) بر آن غلبه دارد بهره میبرند و قدر و قیمت نعمتهای دنیایی عصر خود را میدانند. به گمان من، حافظ سرنمون و بهترین سخنگوی این نوع ایرانی است.
حال اگر حافظ را با دیگر بزرگان سپهر علم و ادب و فرهنگ در حوزۀ تمدن ایرانی مقایسه کنیم این ادعا واضحتر میشود. مروری همدلانه بر تاریخ معارف ایران نشان میدهد که پنج شخصیت بیش از همه در نزد عارف و عامی، نخبه و توده، محقق و مقلد، دانشمند و دانشجو، باسواد و بیسواد و شهری و روستایی شناختهشده و معروف هستند؛ آثار آنها همیشه در زمرۀ کارهای خوشفروش و نام و یاد آنها از اقبالی دیرنده و مداوم برخوردار است؛ این ستارگان بزرگ به ترتیب تقدم تاریخی عبارتند از: حکیم ابوالقاسم فردوسی (۳۱۴- ۴۰۹ خ/ ۹۳۵-۱۰۲۰ م)، غیاثالدین ابوالفتح عمربنابراهیم خیام نیشابوری (۴۲۷ -۵۱۰ خ/ ۱۰۴۸-۱۱۳۱ م)، جلالالدین محمد مولوی بلخی (۵۸۶- ۶۵۲ خ/ ۱۲۰۷-۱۲۷۳ م)، شیخ مصلحالدین مشرفبنعبدالله سعدی شیرازی (۵۹۲- ۶۷۱ خ/ ۱۲۱۳-۱۲۹۲ م) و بالاخره خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی (۶۹۹- ۷۶۸ خ/ ۱۳۲۰-۱۳۸۹ م). این اندیشمندان بزرگ چنان معروف و محبوبند که گفتههای آنها ضربالمثل شده است و روزی نیست که بصیرتهای آنها در گفتار یا نوشتار ایرانیان خودی نشان ندهد.
آثار این پنج شخصیت بیش از هر متفکر دیگر، زبان و مصداق هویت مردمانی است که خود را ایرانی میدانند. این نخبگان خود بر این نکته واقفند؛ مثلاً میدانیم که فردوسی بهصراحت ادعا میکند که با شاهکار خود (شاهنامه) ایرانیان را زنده کرده است. واقعیت این است که متفکران، هنرمندان و دردمندان هر حوزۀ تمدنی با اندیشه و بیانهای استوارشان بهتر از هرکس دیگر روح فرهنگی و تمدنی جامعۀ خود را درمییابند و به تصویر میکشند؛ به همین شکل، این متفکران فکر ایرانی و ضمیر درونی ایرانیان را دریافته و در آثار خود منعکس کردهاند؛ آنان زبان گویای باغ هویت ایرانی و رودخانۀ جاری و متلاطم فرهنگ و تمدن ایرانی هستند. به زبان اسلامیندوشن، «کسانی چون حافظ یا فردوسی یا مولوی یا سعدی... چکیدۀ نبوغ یک ملتند؛ یعنی حرفی که از دهان آنها برمیآید، نه حرف یک تن بلکه حرف یک قوم در درازای تاریخی خود است». اما به گمان نگارنده در ارزیابیای شتابزده، چهار تن از این متفکران عمدتاً به یکی از جنبههای هویت چندلایه و این «نبوغ» ایرانی بیش از دیگر جنبهها توجه کرده و نقش آن را برجسته نشان دادهاند؛ برای مثال، فردوسی بر جنبههای قومی و تاریخی هویت ایرانیان بیش از دیگر جنبهها تأکید کرده است. دو اثر مهم سعدی (گلستان و بوستان) نشان میدهند که وی به جنبۀ هنجار و اخلاق بیشتر توجه میکند. همچنین مولانا کتاب مهم خود مثنوی را بهصراحت «دکان وحدت» میخواند: «مثنوی ما دکان وحدت است / غیر واحد هرچه بینی آن بت است» (دفتر ششم: ۱۵۲۷)؛ یعنی به جنبۀ دینی فرهنگ ایرانی بیش از دیگر جنبهها اهمیت میدهد.
و بالاخره، حکیم عمر خیام بیشتر بر بُعد زندگی دنیایی و قدرشناسی از نعمات دنیا تأکید میکند. اما همانطور که اسلامیندوشن نتیجهگیری میکند، «حافظ یک شاهنامۀ کوچک را در دیوانش جای داده، یک مولوی خلاصهشده و فشردهشده و سعدی بیشتر از همه؛ برای اینکه در بیان و کلام و سبک و روش او دنبالهرو سعدی است. تفکر خیامی نیز بر آنها اضافه میشود؛ یعنی میتوان گفت که او خلاصۀ این چهار تن است». بنابراین، حافظ از جنس دیگری است، زیرا نه فقط ایرانی بودن را جامع و مانع به تصویر میکشد که معنای انسان بودن و جنبههای مادی، ذهنی و معنوی آن را نیز به نحو احسن خاطرنشان میکند.
اما کار حافظ تنها در محتوا دادن خلاصه نمیشود، او در بیان این محتوا با کلمه نقاشی میکند و از طرفی احاطۀ وی بر زبان و موسیقی ایرانی به وجهی است که این نقاشی کلامی موزون هم میشود؛ بیدلیل نیست که اینقدر مکرر غزلهای او در قالب سرود و آواز ارائه میشوند. در یک کلام، حافظ معجزه کرده است. شایگان بهدرست دیوان حافظ را «معجزۀ ادب فارسی» و محتوای آن را «عصارۀ فرهنگ» ایران میداند.
علاوه بر همۀ اینها، حافظ به بالاترین وجه به پیچیدگی و درعینحال شکنندگی انسان واقف است، همۀ جنبههای زندگی بشری را دیده، فهمیده و به زبان شعر بیان کرده است؛ وی حتی به بُعد فرامادی زندگی آدمی نیز توجه میکند و به همین دلیل گاه کل وجود را به چالش میکشد، البته با چنان ظرافتی این کار را میکند که کسی را از خود نمیرنجاند، اصولاً وی رنجش دیگری را خواه دوست و خواه دشمن، کاری ناشایست قلمداد میکند. به دو مورد از سخنان وی توجه کنیم: «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافریست رنجیدن» (غزل ۳۹۳: ۲)؛ یا «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است / با دوستان مروت با دشمنان مدارا» (غزل ۵: ۶). این جامعیت و همدلانه فکر و عمل کردن است که او را «لسانالغیب» و منبع الهام کرده است، چنانکه هنگام تصمیمگیریهای سرنوشتساز در مقولات انضمامی «فال حافظ» گرفته میشود.
اگر از منظری خارج از دید انسان منفرد به حیات و گردش کون و مکان نظر بیندازیم، عالم کون و مکان نه آغازی دارد و نه پایانی؛ اصولاً زمان معنا ندارد چه رسد به «عمر عزیز». مفاهیمی مانند سال، ماه، روز، ساعت، دقیقه، ثانیه و امثال آن قراردادهای اعتباری میان انسانها هستند، وگرنه در قاموس وجود تنها جهان فانی داریم و جهان باقی، والسلام. به گمان من، در واقع عبارت «هرکسی پنج روز نوبت اوست» -که در سر پیشانی این «درآمد» گفته شده- دربارۀ کل حیات نیست، بلکه به انسان منفرد مربوط میشود. اهمیت این نکته در این است که حافظ میخواهد فرد منفرد به تعمق بنشیند و «وضع بشر»، یعنی وضع خود را نظاره کند: «بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس» (غزل ۲۸۶: ۴). خلاصه اینکه حافظ به مصداق «هرکه خود را شناخت، حق را خواهد شناخت» بر آن است که اگر بتواند با شخص (خویشتن خویش که هم خود وی است و هم تکتک افراد بشر) به گفتوگو بنشیند، با کل عالم به گفتوگو نشسته است. او میخواهد که این انسان منفرد از راه تحقق بخشیدن به توانشهای خود نقشآفرین باشد. حافظ در «پنج روز نوبت» خود نقشهای متعددی داشته است که برخی نامطلوب و برخی دیگر آرمانی هستند. نقشهایی را که حافظ در دیوان خویش برمیشمارد و هریک سرنمونی خاصی ارائه میکنند عبارتند از: رند، زاهد، مدعی، معشوق، صوفی، محتسب، عارف و در نهایت شخصیت کمال مطلوب وی، یعنی پیر مغان. این تمرکزهاست که از حافظ و اندیشۀ وی سرنمونیای متناسب برای بازیگری در باغ هویت ایرانی ارائه میکند.
مشخصات کتاب: بازیگری در باغ هویت ایرانی، سرنمونی حافظ، فرهنگ رجایی، ناشر: نی، تعداد صفحه:۲۸۴ صفحه، قیمت:۲۲ هزار تومان
نظر شما